خسته ام انگار صدسال پیاده راه آمده ام .انگار صد سلسله کوه را روی شانه های نحیفم حمل کرده ام . انگار هزار سال پلک بر هم نگذاشته ام .
خسته ام ، آنقدر که نام خود را فراموش کرده ام و هیچ یادم نیست که اولین بار کدام گل را بوییده ام . من شکل سنجاقکی را که در کوچه کودکی بوسیده ام ،از یاد برده ام .
خسته ام ،انگار این جاده های سرد خاکی تمام شدنی نیست . از دست زمین و آسمان دلگیرم و از درختانی که بی من سبز شده اند ، گلایه مندم .
خسته ام ،اما نه آنقدر که نتوانم تو را دوست داشته باشم و از کنار نفسهای گرمت بی اعتنا بگذرم .
بگو چقدر به انتظار بنشینم که زمان از من عبور کند و ستاره ها شاهد خاموش شدن تک تک فانوسهایم باشند ؟ چقدر پیراهن کدرم را در چشمه آرزوها بشویم و روی طناب دلواپسی پهن کنم ؟
اگر شوق رسیدن به دستهایت نبود ، هیچ گاه پلکهایم را بیدار نمی کردم و اگر نسیم حرفهایت نمی وزید ، معنای جهان را نمی فهمیدم .
خسته ام ، اما نه آنقدر که نتوانم هر روز بر با شکوه ترین قله زندگی بایستم و همراه با ستاره ها و خورشید به تو سلام کنم .
سلامم را پاسخ گو............!!!!
گل سرخ منتظر
بخوان : دو عاشق تنهای دور وامانده
یکیش هست یکی نیست ، او کجا مانده
تویی که نیست ، منم "هست " شاعری خاموش
منم فقط که به عشقت شکست وامانده
و تلخ توی خودش ریخت ، ریخت پایان شد
تو هم گمان مبر اصلا" که روی پا مانده
بیا کپک زده دیوار خانه ، بی یاور
به داغ این همه "بی توست " مبتلا مانده
همیشه غایبی افسوس ، سخت مجهولی
که حرف گمشده "بی " به چنگ "با " مانده
نشد، بیا غزل روشنی کنون بنویس
هنوز خاطره شعر و شورها مانده
بدون واهمه حتی که صفحه بگذارد
هنوز غرق گناه و غزلسرا مانده
به روی چشم نوشتم اگر چه روشن نیست
حدیث کهنه عشقی که بی صدا مانده
سه روز مانده به مرداد ، بیست و هفتم بود
مرا شکست به بازی و ..........ماجرا مانده
برای روزهایی که
دلخوش ماندن ، بودم
می روم
تا تو را
با طعم دلتنگی هم
چشیده باشم
در گستره ای از فراموشی
به ذهن بادهای ولگرد
سپرده ام تو را
و خودم را
به بادبانی که هنوز
آبستن توست
به شوری که دریا ، گرفته از دامن تو
دوره کرده ام
غربت دستانی که امشب
میهمان توست ....!!!!