-
مرغ غزل گوی خیال
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 11:22
مرغ غزل گوی خیال روزگاری تو ، دلت سنگ نبود شیشه شوق من آونگ نبود دل ما پنجره ای داشت به عشق بین ما فاصله فرسنگ نبود کلک احساس غزلریز مرا وسعت قافیه ها تنگ نبود به لب مرغ غزلگوی خیال غیر بانگ غزل آهنگ نبود بوم یکرنگی ذهن ما را نقش صد حیله و نیرنگ نبود و به پیشانی عشق من و تو مهر بیهودگی و ننگ نبود سادگی بود و صمیمیت و...
-
چیزهایی که نگفتم...!!!!!!
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 11:11
چیزهایی که نگفتم...!!!!!! وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست نگفتم : عزیزم این کار را نکن نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم حالا او رفته، و من تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام...
-
مرد گمنام
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 11:41
یک نفر گفت : شعرهای شما ؛ حرف مفت است و باز تکرار است گفتم : آقا کمی مودب باش ؛ این غزلها برای سرکار است اصلا آقا به من چه این دنیا ؛ روزهایش شبیه دیروزند اشتباهی اگر شما دیدید مال تقویم روی دیوار است ادعاهای بیخود و خالی ؛ گریه های پر از ریاکاری ؛ آروزهای سست و پوشالی مال افراد بی کس و کار است محور دردهای من عشق است...
-
ترانه
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 11:37
در انتظار تو بودم ساعت گمشده ام یاد این لحظه ها نبود نشانی هایت معنایی نداشت زمان از توقف خود دست کشیده بود و علف می خندید ماه از پشت پنجره در می زد و چکاوک های مست سوالهایم را ترانه می کردند !!!
-
اسیر
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 09:31
اسیر چشمهایت آزار دهنده ترین واژه های روی زمین اند چرا این همه در معماری برج غرورت تلاش می کنی مهم نیست که چشمهایت مهربان نیستند و من رنج می کشم از آن که هنوز اسیر آرزوهای دوری !!!!!
-
دلگیر
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 09:14
بیا ای نبض اشعارم ؛ من از استاد دلگیرم ز استادی که مشقم را دهد بر باد دلگیرم چه می داند که استادم برای شعر من امشب کسی فانوس بر دستش ؛ زپا افتاد دلگیرم من و یک بیستون آوا ؛تو و یک بیستون عاشق نه از دست تو و شیرین که از فرهاد دلگیرم کتاب چشمهای من ؛ تو و مشق شبانگاهم بزن ای حنجره امشب ؛ مرا فریاد دلگیرم
-
فردا را به یاد داری ....؟؟؟؟؟
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 09:25
فردا را به یاد داری ....؟؟؟؟؟ با یک لبخند تو هزار راه بسته باز می شود و هزار خاطره بی پایان آغاز می شود . با یک نگاه تو هزار مرده پریشان زنده می شود و هزار آسمان تاریک ،خورشید تابنده می شود . با یک اشاره تو دل نازکم هزار پاره می شود و میلاد با شکوه عشق هزار باره می شود . در این شب وحشت زا ، دستهای خسته ام را بگیر و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 09:22
وسوسه ..!!! سالهاست که تنهایی ام را بر وزن گل می سرایم و به پرواز پرستوها دل خوش کرده ام که شاید روزی از آن سوی افق باز آیی!! می دانم دوست داشتنت گناه بود مثل وسوسه سیب و گندم اما ببخش مرا به ستاره ای که راه شیری اش را گم کرده بود و باران دیر هنگامی که خواب مانده بود
-
مرد گمنام
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1384 09:57
یک نفر گفت : شعرهای شما ؛ حرف مفت است و باز تکرار است گفتم : آقا کمی مودب باش ؛ این غزلها برای سرکار است اصلا آقا به من چه این دنیا ؛ روزهایش شبیه دیروزند اشتباهی اگر شما دیدید مال تقویم روی دیوار است ادعاهای بیخود و خالی ؛ گریه های پر از ریاکاری ؛ آروزهای سست و پوشالی مال افراد بی کس و کار است محور دردهای من عشق است...
-
خسته ام ولی نه آنقدر که نتوانم تو را دوست بدارم ....!!!
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1384 09:55
خسته ام انگار صدسال پیاده راه آمده ام .انگار صد سلسله کوه را روی شانه های نحیفم حمل کرده ام . انگار هزار سال پلک بر هم نگذاشته ام . خسته ام ، آنقدر که نام خود را فراموش کرده ام و هیچ یادم نیست که اولین بار کدام گل را بوییده ام . من شکل سنجاقکی را که در کوچه کودکی بوسیده ام ،از یاد برده ام . خسته ام ،انگار این جاده...
-
سیال خیال ...!!!
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 11:33
بخوان : دو عاشق تنهای دور وامانده یکیش هست یکی نیست ، او کجا مانده تویی که نیست ، منم "هست " شاعری خاموش منم فقط که به عشقت شکست وامانده و تلخ توی خودش ریخت ، ریخت پایان شد تو هم گمان مبر اصلا" که روی پا مانده بیا کپک زده دیوار خانه ، بی یاور به داغ این همه "بی توست " مبتلا مانده همیشه غایبی افسوس ، سخت مجهولی که حرف...
-
سفرنامه ...!!!!
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 11:27
برای روزهایی که دلخوش ماندن ، بودم می روم تا تو را با طعم دلتنگی هم چشیده باشم در گستره ای از فراموشی به ذهن بادهای ولگرد سپرده ام تو را و خودم را به بادبانی که هنوز آبستن توست به شوری که دریا ، گرفته از دامن تو دوره کرده ام غربت دستانی که امشب میهمان توست ....!!!!
-
اگر بیدار نباشم ....!!!!!!!!!!!!
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 13:33
اگر بیدار نباشم شب می تواند هر جا که دلش می خواهد بیتوته کند .وقتی چمدانم را باز میکنم شب به همراه جامه هایم بیرون میریزد .وقتی لیوان را بر میدارم شب سرازیر میشود ، وقتی آخرین سطر نامه ام را می نویسم ، کلمه هایم بوی شب می گیرند .باید بیدار باشم و هندسه قشنگ حرفهایت را به جنگل های تاریک و مردابهای خاموش نشان بدهم .باید...
-
شاعر
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 13:32
پیشه ام شاعری است دل من دفتر کارم شده است بیت ها ساعت کارم شده اند قافیه ؛ وزن ؛ ردیف و مصرع شده اند مزد شبانه روزم چه کسی شعر مرا خواهد خواند ؟؟؟؟!!!!!
-
نان
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 13:29
بساطم نان نیست جارچی را چه خیال خامی است یک نفس جار زند نان خشکی آمده می خرد نان خشک !!!!
-
اولین اعتراف عاشقانه
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 13:32
? اولین اعتراف عاشقانه ? اولین بار که بخواهم بگویم ? دوستت دارم ? خیلی سخت است ... تب می کنم عرق می کنم می لرزم .... جان می دهم هزار بار می میرم .... و زنده می شوم دوباره پیش چشم های تو تا بگویم ?دوستت دارم? اولین بار که بخواهم بگویم ? دوستت دارم ? خیلی سخت است اما آخرین بارِ آن از همیشه سخت تر است و امروز می خواهم...
-
مهربانی .....!!!!!!
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 11:47
چشم تو یک رباعی است ، زیبا و ارتجاعی چون یک غزل قشنگ است ، با شاه بیت عالی معنای شعر چشمت ، در فهم من نگنجد دریا نمیشود جا ، در کوزه ای سفالی دل در برم برقصد ، مانند بید مجنون پیراهنت مگر باد ، آورده این حوالی از آسمان هفتم ، با بال دل گذشتم تا ناکجا رسیدم ، با این شکسته بالی دیری است از نگاهت دل رام و سر به زیر است...
-
زاویه غزل
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 11:45
جیبهایم را پر از غزل باران کردم تا دوباره از تو بگویم خیال کردم خیلی عاشقی نه ؛ دیگر زاویه دیدهایت را نمی خواهم به این شاعر شلخته ببخش بی نظمی واژگانش را مرد خانه که تو باشی دیگر چه خیال ترانه و غزل است
-
امید دیدار
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 11:44
دلم تنگ است نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل دلم تنگ است و تنهایی به لب می آورد جانم ******************************...
-
قرار نیست ...!!
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 08:38
قرارنیست همیشه بهار من باشی؟ قرار نیست مگر در کنار من باشی ؟ قرار بود که یک عمر عاشقت باشم مسبب همه انتظار من باشی قرار بود که من بی قرار تان باشم قرار بود که تو بی قرار من باش ستاره ای بشوی سالیان سال اما ستاره ای که فقط در مدار من باشی که ماه باشم و در آسمان چشمانت پلنگ باشی و فکر شکار من باشی قرار بود که لیلی شوم...
-
غروب این حوالی ...!!!
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 08:27
غروب این حوالی را ، تو باور میکنی یا نه ؟ غم و درد اهالی را ، تو باور میکنی یا نه ؟ تمام زندگی مان را ، سکوتی تلخ پر کرده خیابان های خالی را ، تو باور می کنی یا نه؟ کویر داغ و بی باران بر اینجا سایه گسترده هجوم خشکسالی را ، تو باور میکنی یا نه ؟ نفس در سینه می گیرد، دل اینجا زود می میرد و مرگ احتمالی را ، تو باور...
-
گمشده
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 09:37
تو را گم کرده ام امروز و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگینند چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو نمی دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام بی تاب و دلگیرم کجا ماندی که من بی تو هزاران بار، در هر لحظه می میرم.....
-
می پذیری یا ....؟؟
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 09:53
می پذیری یا که طردم می کنی ؟ همنشین آه سردم می کنی ؟ چشم می چرخانی و می خوانی ام یا که می بندی و طردم می کنی ؟ مثل هر شب با دل آواره ام کوچه و پس کوچه گردم می کنی ؟ اه ، آیا نو بهارم می شوی ؟ یا که پاییزانه زردم می کنی ؟ آمدم اما پر از بیم و امید می پذیی یا که طردم می کنی ؟
-
خاکستر....!!!
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 09:52
من تمام بی کسی هایم را قامت بسته ام و در طولانی ترین سجده اندوه به اندازه همه نبودنهایت اشک می ریزم و به بلندای یلدای فراقت با آهی از عمق قلب هزارپاره ام ، کابوس رفتنت را خاکستر می کنم ...!!!!!! .بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ می شود ، وقتی نیستی دلتنگی هایم را قاب می کنم .لحظه لحظه غروبی را که نیز دلتنگ تو...
-
دلکم....!!!
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 08:09
دلکم زندگی پر درده دیگه توی این قرن کثیف همه جا فریب و نیرنگ دیگه توی این دوره بی فرهنگی تو کتابای لغت گمشده واژه عشق دلکم منه تنها ، منه غمگین گوش به حرفای تو دادم تو به من می گفتی جای هر کینه و نفرت توی اون دشت بزرگ گل عشق و بکارم تو به من می گفتی که گل عشق برام همیشه تازه میمونه تو به من میگفتی دل اگه عاشق نباشه...
-
امضاء......!!!
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 12:01
باز هم من ماندم و رویا ، تو باور میکنی ؟ خسته ام ، بی حوصله ، تنها ، تو باور میکنی ؟ باز هم من ماندم و یک آبروی ریخته ریخته امروز یا فردا ، تو باور میکنی ؟ فکر میکردم غزل بین تمام شعرها با مرام و ساده است ،آیا تو باور میکنی ؟ باز چشمانت که می گویند با من همدل اند از دلت می پرسم اینها را ، تو باور میکنی ؟ قبل رفتن...
-
رفتنت آغاز ویرانیست ....!!!!
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 11:58
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانی است حرفش را نزن آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو راهمان با اینکه طولانی ست حرفش را نزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن عهد کردی با نگاه خسته ای مرحم شوی گر نگاه خسته...
-
تغییر....!!!
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 11:53
وقتی برای دیدن من دیر میکنی من را غمین و خسته و دلگیر می کنی با تو چه کرده ام که بدین گونه ، خوب من !! اشک مرا زگونه سرازیر می کنی می آیی و به یک سخن ساده ات مرا با التهاب عشق ، تو درگیر می کنی گه گرم و گاه سرد ، گهی سبز و گاه زرد مانند چار فصل تو تغییر می کنی روزی هزار مرتبه غم را برای من همچون شکست آینه تکثیر می کنی...
-
مهربانی .....!!!
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 07:46
چشم تو یک رباعی است ، زیبا و ارتجاعی چون یک غزل قشنگ است ، با شاه بیت عالی معنای شعر چشمت ، در فهم من نگنجد دریا نمیشود جا ، در کوزه ای سفالی دل در برم برقصد ، مانند بید مجنون پیراهنت مگر باد ، آورده این حوالی از آسمان هفتم ، با بال دل گذشتم تا ناکجا رسیدم ، با این شکسته بالی دیری است از نگاهت دل رام و سر به زیر است...
-
آن روز را به یاد داری ....!!!!
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 08:46
همیشه اینگونه بوده است .کسی را که خیلی دوست داری ، زود از دست میدهی ، پیش از آنکه خوب نگاهش کنی ، مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور میشود .فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کوهها سرک می کشد ، در کنارش باشی .هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی ، هنوز همه لبخندهای خود...