? اولین اعتراف عاشقانه ?
اولین بار
که بخواهم بگویم ? دوستت دارم ? خیلی سخت است ...
تب می کنم
عرق می کنم
می لرزم ....
جان می دهم هزار بار
می میرم ....
و زنده می شوم دوباره پیش چشم های تو
تا بگویم
?دوستت دارم?
اولین بار
که بخواهم بگویم ? دوستت دارم ?
خیلی سخت است
اما آخرین بارِ آن
از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم ? دوستت دارم ?
و بعد راهم را بگیرم و بروم ..
چون تازه فهمیده ام
که تو هرگز دوستم نداشتی ...
چشم تو یک رباعی است ، زیبا و ارتجاعی
چون یک غزل قشنگ است ، با شاه بیت عالی
معنای شعر چشمت ، در فهم من نگنجد
دریا نمیشود جا ، در کوزه ای سفالی
دل در برم برقصد ، مانند بید مجنون
پیراهنت مگر باد ، آورده این حوالی
از آسمان هفتم ، با بال دل گذشتم
تا ناکجا رسیدم ، با این شکسته بالی
دیری است از نگاهت دل رام و سر به زیر است
آخر به راه آمد ، این رند لاابالی
یک روز خواهی آمد ، تا پیش من بمانی
با خط دستهایم کولی گرفته فالی
بشکن سکوت و خود را از بغضها رها کن
حرفی بزن ، زبان شو ،ای دل مگر تو لالی ؟
با یک سلام ساده ، یک جرعه مهربانی
جانی بده به جسم این عشق احتمالی
جیبهایم را پر از غزل باران کردم
تا دوباره از تو بگویم
خیال کردم خیلی عاشقی
نه ؛ دیگر زاویه دیدهایت را نمی خواهم
به این شاعر شلخته ببخش
بی نظمی واژگانش را
مرد خانه که تو باشی
دیگر چه خیال ترانه و غزل است