بخوان : دو عاشق تنهای دور وامانده
یکیش هست یکی نیست ، او کجا مانده
تویی که نیست ، منم "هست " شاعری خاموش
منم فقط که به عشقت شکست وامانده
و تلخ توی خودش ریخت ، ریخت پایان شد
تو هم گمان مبر اصلا" که روی پا مانده
بیا کپک زده دیوار خانه ، بی یاور
به داغ این همه "بی توست " مبتلا مانده
همیشه غایبی افسوس ، سخت مجهولی
که حرف گمشده "بی " به چنگ "با " مانده
نشد، بیا غزل روشنی کنون بنویس
هنوز خاطره شعر و شورها مانده
بدون واهمه حتی که صفحه بگذارد
هنوز غرق گناه و غزلسرا مانده
به روی چشم نوشتم اگر چه روشن نیست
حدیث کهنه عشقی که بی صدا مانده
سه روز مانده به مرداد ، بیست و هفتم بود
مرا شکست به بازی و ..........ماجرا مانده
وبلاگ زیبایی دارید
تو هم مثل من بزن به خاکی
بی غم پر بکش تو اسمون ابی