دلم تنگ است نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل دلم تنگ است و تنهایی به لب می آورد جانم
****************************** بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی به دنبال تو می گردم به سویت پیش می آیم چه شیرین است پر از احساس یک خوشبختی نابم پر از امید سبز خوب دیدارم و می خواهم که نامت را به لوح سینه بنگارم و نجوایی کنم در دل و گویم تا ابد من دوستت دارم .
پریا
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 11:44 ق.ظ