باز هم من ماندم و رویا ، تو باور میکنی ؟
خسته ام ، بی حوصله ، تنها ، تو باور میکنی ؟
باز هم من ماندم و یک آبروی ریخته
ریخته امروز یا فردا ، تو باور میکنی ؟
فکر میکردم غزل بین تمام شعرها
با مرام و ساده است ،آیا تو باور میکنی ؟
باز چشمانت که می گویند با من همدل اند
از دلت می پرسم اینها را ، تو باور میکنی ؟
قبل رفتن خواستم خواهش کنم اینجا بمان
خواهش قلب مرا ، حالا تو باور میکنی ؟
با هم این نامه بی امضاء به پایان می رسد
گرچه بی امضاء و با امضاء تو باور می کنی ؟
سلام عزیز.
من تجربه کردم که هیچ وقت معشوقه ها، عاشقشون رو باور ندارن!!!
موفق باشی.به من هم سر بزن
دل تنگم را تنگ دلت که می گذارم
خیس خیس می شوم از لبخند،
و از هرآنچه بنام عشق می شناسی اش.
چقدر خوب است:
آدمی _ بی چتر و بی کلاه _
شانه به شانهء باران بگرید
گاه گداری هم اگر فرصتی پیش آمد
زیر سقفی از رویا بخوابد و
بعد هم که ...
حالا تو بیدارم نکن!
می دانم که خواهران دیروز باران
بیوه گان امروز دریایند.
******************
سلام!
شعر ساده اما فوق العاده زیبا و گویایی نوشتی! مرسی!
«حقیقت وجود ما باور ماست. باور کنیم خودمان را و آنچه هست.»
پیشم بیا.
پایدار باشی.