گل سرخ

این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد

گل سرخ

این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد

امضاء......!!!

باز هم من ماندم و رویا ، تو باور میکنی ؟
خسته ام ، بی حوصله ، تنها ، تو باور میکنی ؟
باز هم من ماندم و یک آبروی ریخته
ریخته امروز یا فردا ، تو باور میکنی ؟
فکر میکردم غزل بین تمام شعرها
با مرام و ساده است ،آیا تو باور میکنی ؟
باز چشمانت که می گویند با من همدل اند
از دلت می پرسم اینها را ، تو باور میکنی ؟
قبل رفتن خواستم خواهش کنم اینجا بمان
خواهش قلب مرا ، حالا تو باور میکنی ؟
با هم این نامه بی امضاء به پایان می رسد
گرچه بی امضاء و با امضاء تو باور می کنی ؟




نظرات 2 + ارسال نظر
یاس مهربون چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.ya-to-ya-hichkas.blogsky.com

سلام عزیز.
من تجربه کردم که هیچ وقت معشوقه ها، عاشقشون رو باور ندارن!!!
موفق باشی.به من هم سر بزن

آرش چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ب.ظ http://bb-del.blogsky.com

دل تنگم را تنگ دلت که می گذارم
خیس خیس می شوم از لبخند،
و از هرآنچه بنام عشق می شناسی اش.
چقدر خوب است:
آدمی _ بی چتر و بی کلاه _
شانه به شانهء باران بگرید
گاه گداری هم اگر فرصتی پیش آمد
زیر سقفی از رویا بخوابد و
بعد هم که ...
حالا تو بیدارم نکن!
می دانم که خواهران دیروز باران
بیوه گان امروز دریایند.
******************
سلام!
شعر ساده اما فوق العاده زیبا و گویایی نوشتی! مرسی!
«حقیقت وجود ما باور ماست. باور کنیم خودمان را و آنچه هست.»
پیشم بیا.
پایدار باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد